چشم انداز ایران - شماره 67 ارديبهشت و خرداد 1390
آموزش و پرورش؛ بخشي از جامعه مدني
فخرزاده
●شما از سال 1367تا 1376 وزیر آموزشوپرورش بودید و همواره از اوایل انقلاب در سمتهایی بودهاید که به نوعی با آموزشوپرورش مرتبط بوده است، همچنین شما از نخستین کسانی بودید که در پستهای اجرایی، به بحث خصوصیسازی آموزشوپرورش پرداختید. پيش از انقلاب مدارس خصوصیاي مانند کمال و علوی وجود داشت، اما شاه در سال 1353 آنها را دولتی کرد. پس از انقلاب هم بسیاری از انقلابیون موافق دولتیشدن همه چیز از جمله آموزشوپرورش بودند، اما در این میان هم کسانی همچون مرحوم دکتر يدالله سحابی معتقد به خصوصیسازی آموزشوپرورش بودند. اگر ممکن است قدری از روند آموزشوپرورش پس از انقلاب بخصوص در دوره خودتان بگویید.
●●به نظر من آموزشوپرورش پس از انقلاب میتوانست عملکرد خیلی بهتری نسبت به آنچه در حال حاضر از آن دیده میشود داشته باشد، اما اينكه چرا این سیستم نتوانست انتظاری که از آن میرفت را برآورده کند، به یک مسئله اصلی برمیگردد، ما از ابتدای انقلاب تا به امروز اندیشه روشنی در باب آموزشوپرورش نداریم. ما ادعا داریم كه اسلام برای آموزش برنامه دارد، اما درواقع و در عمل برنامهای اسلامی برای آموزشوپرورش نداشتهایم. من در یک تقسیمبندی کلی در ارتباط با کارکرد اصلی آموزشوپرورش معتقدم سه کارکرد از این سازمان میتوان انتظار داشت؛ نخست ایجاد یک نوع آرامش معنوی و درونی در افراد و ایجاد نوعی تعادل شخصیت در آنها. به نظرم انسانی که تحتتأثیر آموزشوپرورش نبوده باشد نمیتواند به آن آرامش معنوی دست یابد. در این کارکرد، نهاد دین و یا به عبارتی ایدئولوژی نقش مهمی دارد. کارکرد دوم ایجاد سازگاری و تعامل مثبت بین انسان و جامعهای است که انسان در آن زندگی میکند. به نظر من اگر انسانی تحت تأثیر آموزشوپرورش نباشد این سازگاری دچار اختلال میشود. او نمیتواند حقوق و تکالیف خود را در اجتماع بهخوبی درک کند و در انجام آنها دچار اشتباه میشود. به اعتقاد من در این بخش نهاد فرهنگ نقش اصلي را دارد، نه نهاد ایدئولوژی که در بخش اول نقش مهم داشت. کارکرد سوم افزایش توان ملی از نظر اجتماعی، اقتصادی، علمی و توسعه انسانی است. اگر آموزشوپرورش در کشوری بهخوبی عمل نکند، اگر نگوییم آن کشور دچار افت سرمایه انسانی میشود، دستكم در این زمینه و در زمینه توان ملی، توسعه چندانی نمییابد. در این بخش نیز نقش اصلی را علم و تکنولوژی بازی میکند. در واقع تنها در یک بخش از آموزشوپرورش است که دین نقش اصلي را برعهده دارد. اشتباه ما از اول انقلاب این بود که نگاه ما در ارتباط با همه کارکردهای آموزشوپرورش نگاه ایدئولوژیک بود و میخواستیم از طریق ایدئولوژی همه مسائل را حل کنیم، درنتیجه از مسائل علمی و تخصصی در زمینههای مختلف تعليم و تربيت غفلت کردیم. میبینیم که درمجموع در این 3 دهه دچار یک آشفتگی در این حوزه هستیم و برنامه مدون و مشخصی نداریم.
●این ایدئولوژی که میگویید چه بود؟ و آيا براساس نظرات علامه طباطبايي بود يا مرحوم امام يا فقه مصطلح و...؟
●●حتی در این بخش ایدئولوژیک هم روشن نبود که ما با چه رویکردی به دین نگاه میکنيم. آیا دیدگاههای مرحوم مطهری ملاک بود یا مرحوم شریعتی، علامه طباطبايي یا مرحوم امام. برحسب اینکه چه دولتی روی کار بوده است، دیدگاههای متفاوتی در آموزشوپرورش حاکم میشد، در واقع گاهی به تربیت در آموزشوپرورش در حد اجرای آداب و احکام شرعی نگاه میشد، درحالیکه حتی اگر میخواهیم تربیت دینی را در آموزشوپرورش اعمال کنیم، به تعبیر ژان ژاک روسو این تربیت دینی به معنای اجرای احکام دینی در مدارس نیست، بلکه به معنای بیداری وجدان انسانهاست. هر بار یک ایدئولوژی متفاوت از دوره پيش بنا بود در آموزشوپرورش اجرا شود ضمن آنکه ایدئولوژی جدید هم به درستی تبیین نمیشد. همین موجب یک حرکت زیگزاگی و اعوجاج در آموزشوپرورش در طول سالهاي پس از انقلاب شد.
●دکتر سيدكاظم اکرمی میگفت که ما روی اندیشههای علامه طباطبایی بویژه مجموعه تفسير المیزان توافق داشتیم.
●●این شاید دیدگاه ایشان بوده است، ولي در بدنه آموزشوپرورش امر ديگري حاكم بود، براي نمونه یکی از دورههاي سخت در گزینشها دوران ایشان بود. من در اولین بازدید دوران وزارتم از یک دبیرستان دخترانه دیدن کردم که روی دیواری بزرگ چند مورد را که در دبیرستان ممنوع بود، گوشزد میکرد، براي نمونه آوردن موز یا پوشیدن جوراب رنگ روشن ممنوع شده بود. حدود 14 مورد بود که هیچيك ربطی به دين نداشت. عدهای ممکن است بگویند اینها استثناء بوده است، اما به باور من این ماجرا و فشارهایی که در مورد گزینشها چه به معلمین و چه به دانشآموزان وارد ميشد، قاعده بود. اگر دقت کنیم میبینیم چندین طرح تغییر نظام آموزشوپرورش تنظیم شد که هیچيک اجرا نشد، حتی این اواخر سندی که زمان وزارت آقای حاجی به یک گروه متخصص ارائه شده بود و سند ملی توسعه آموزشوپرورش نام داشت، تازه دوسال پیش به تصویب رسید. حتي اگر ما این متن را به عنوان سند بپذیریم حاکی از این است که ما 32 سال هیچ سند جامعی نداشتیم و تازه 2 سال پیش به این نیاز پرداختهایم. در مورد همین سند هم چون تدوینکنندگان آن شخصیتهای آکادمیک و علمی هستند که با دولت آقای خاتمی همکاری داشتند و چندان مورد وثوق دولت جدید نیستند، بعید میدانم اجرا شود.
در واقع من میتوانم بگویم چندین طرح در راستای تغییر آموزشوپرورش تصویب شد. حتی زمان مرحوم مهندس بازرگان که دکتر شکوهی وزیر بودند و یک یا دو سال پس از ایشان، من عضو شورایعالی آموزشوپرورش بودم. مرحوم دکتر سحابی نیز عضو این شورا بودند و من همواره نسبت به ایشان احترام خاصی قائل بودم چرا که احساس مسئولیت خاصی داشتند و وقت میگذاشتند. در دوران آقای شکوهی هم سندی تدوین شد که در زمان وزارت آقای پرورش نهایی شد، اما اجرا نشد. آقای اکرمی هم وقتی وزیر شدند، یکی از شعارهایشان تغییر بنیادین آموزش و پرورش بود و انصافاً هم وقت زیادی گذاشتند. من در همان زمان عضو یکی از همین گروههای تغییر بنیادین آموزشوپرورش بودم. در این طرح گاهی برنامههایی ریخته شده بود که شاید به دلیل برخی محدودیتها در آموزشوپرورش ما قابل اجرا نبود. درنهایت این سند هم به تصویب شورایعالی انقلاب فرهنگی نرسید، و در واقع راهی برای اجرایش گشوده نشد.
وقتی من مسئول آموزش و پرورش شدم به این نتیجه رسیدم که ما نمیتوانیم همه دورهها را با هم تغییر دهیم، ازسويي نمیتوانیم از ابتدا هم شروع کنیم، بلکه دورههاي ابتدایی و راهنمایی را باید در حد تغییرات ضروری اعمال کنیم، و در دوره دبیرستان تغییرات جدی ایجاد کنیم. علت اصلی هم چند چیز بود؛ یکی اینکه هرم جمعیتی به سمت دبیرستان میآمد و اگر ما نمیتوانستیم تغییری در دبیرستان ایجاد کنیم، مشکلات بسیاری از جمله بازار کار و... گریبانگیر ما میشد. دیگر اینکه دوره دبیرستان حلقه واسطی است میان نظام آموزش و بازار کار و از سویی دوران بحرانی برای جوانان است. همچنین احساس ما این بود که مشکلات دبیرستان بسیار بیشتر از دورههاي راهنمایی و ابتدایی است، درنتیجه ما طرح تغییر بنیادین دوره متوسطه را ارائه دادیم و باتوجه به اینکه دوره وزارت من طولانيمدت بود، این طرح اجرا شد، اما اجرای آن کامل نشد و با تغییر دولت همزمان شد و در دولت اصلاحات هم رویکرد جدیدی حاکم شد و اجرای این طرح توسط مسئولان وقت صورت دیگری گرفت و به نظر من به تمام آن اهدافی که مد نظر ما بود نرسید.
●در دوران وزارت شما دو تحول جدی روی داده است: یکی مدارس غیرانتفاعی و دیگری شوراهای آموزشوپرورش. مبنای اندیشهای که منجر به تأسیس مدارس غیرانتفاعی شد چه بود؟ آیا این مدارس توانست به اهداف خود برسد؟ برخی معتقدند این مدارس تنها در پولدادن تنوع ایجاد کرد، اما نتوانست آن تنوعی که مد نظر طراحان آن بوده است ایجاد کند.
●●البته به نظر من تحولات بسیاری در آموزشوپرورش در دوران وزارت من رخ داد که این دو نمونه از آن بود، تغییر محتوای درسی دوران متوسطه طرح بزرگی بود که خوب درک نشد. اما در مورد مدارس غیر انتفاعی باید بگویم که به نظر من آموزشوپرورش، اساساً بخشی از جامعه مدنی است و نه یک نهاد حکومتی و دولتی. در واقع دولت میتواند پشتیبان مالی و جهتدهنده به اهداف کلان و کلی آموزشوپرورش باشد، اما این نهاد بخشی از جامعه مدنی است. اگر دولتمردان ما این تفکر را بپذیرند، این سازمان تغییرات جدی خواهد کرد، چرا که از این منظر، آموزشوپرورش تا آنجاکه ممکن است باید به سمتی برود که مشارکت روزمره و فراگير مستقیم شهروندان در آن احساس شود. یکی از راههایی که ما برای تحقق این امر داشتیم، تشکیل شوراهای آموزشوپرورش بود. این شوراها وظایف و اختیارات وسیعی داشتند اعم از تأمین منابع جدید برای آموزشوپرورش و هزینهکردن این منابع، تأمین نیروی انسانی و تنظیم برنامههای فوقبرنامه برای مدارس. ما لايحهاي تهيه كرديم تا مانع انحلال اين شوراها شويم و آن را به مجلس بردیم که ضمن آن این اختیارات را برای شوراهای آموزشوپرورش گرفتیم. اما ضعف ما این بود که این تجربه به سند تبدیل نشد و درنتیجه با انحلال این شوراها، تجربه آنها هم از میان رفت.
●اما چرا این شوراها باقی نماند؟ آیا ضعف درونی نداشت؟
●●این شوراها ترکیبی بود از مردم و برخی از مسئولین شهری که اکثریت با مردم بود، اعم از امنای مردم و اولیای دانشآموزان که توسط خود خانوادهها انتخاب میشدند، فرهنگیان و بخشی از مسئولین شهری همچون فرماندار، امام جمعه و... . ما در کنار این شورا قانونی به تصویب رساندیم که دو درصد از فروش خدمات و کالاها چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی، به آموزشوپرورش اختصاص مییافت. این قانون میتوانست کمک خوبی به آموزشوپرورش باشد، اما در دولت اصلاحات و در دوره وزارت آقای جواد مظفر، قانونی به مجلس بردند که تمام عوارض متفرقه که به شکلهای مختلف قانونی تصویب شده بود، حذف شود. آنها توجه نداشتند که ازجمله مواردی که حذف میشود این مورد است و آموزشوپرورش وقت، دفاعی از آن نکرد. متأسفانه ضعف کارشناسی در آموزشوپرورش باعث شد که آنها در مجلس حضور نیابند و نگویندکه این مصوبه خود مجلس است و به دلایل بسیار برای آموزشوپرورش مفید است. با اصرار آقای مظاهری که وزیر اقتصاد و دارایی بودند این قانون هم حذف شد. آنها توجه نکردند که آموزشوپرورش در تمام دنیا یک نهاد استثنایی است. در مورد این نهاد استثنایی، آن قانون را ميشد حفظ کرد. اتفاقاً این دو درصد در سالهای پایان وزارت من رقم بالایی میشد و بسیار راهگشا بود، چرا که این دو درصد خارج از قانون محاسبات عمومی بود و زیر نظر شوراها هزينه ميشد. در نتیجه قدرت مانور بالایی داشت.
شورا براساس این تفکر تشكيل شد که آموزشوپرورش اساساً یک نهاد مدنی است و تصمیمسازی و تصمیمگیری در مورد آموزش و پرورش، باید به مردم واگذار شود. مکانیزم دیگر مشاركت مردم تشکیل مدارس غیرانتفاعی بود. گرچه این مدارس پيش از انقلاب دولتی شد، اما در بسیاری از موارد دولت نتوانست خط خود را به این مدارس حاکم کند و آنها همچنان در آن وضعیت ماندند تا اینکه نظام عوض شد. پرسش ما اين بود كه براساس کدام ایدئولوژی میتوانیم مردم را محکوم کنیم که بچههایشان در مدارس دولتی درس بخوانند؟ ما نمیتوانیم مردم را منع کنیم از اینکه مدارسی با پول خود ایجاد کنند و فرزندانشان در آنجا تحصیل کنند.
قانون مدارس غیرانتفاعی در دوران وزارت آقای اکرمی تصویب شد، ولی دولت وقت نتوانست آن را اجرا کند. این قانون در زمان وزارت من اجرا شد. مخالفین این طرح میگفتند اگر این مدارس احداث شوند، آموزشوپرورش طبقاتی میشود، اما استدلال ما این بود که راه جلوگیری از طبقاتیشدن مدارس، جلوگیری از ایجاد مدارس با کیفیت بالاتر نیست، ما باید اجازه دهیم مدارس با کیفیت بالاتر با مشارکت فرهنگی و اقتصادی مردم شکل بگیرد، آنگاه مدارس دولتی را ارتقا داد و میتوان با ایجاد یک رقابت سالم و سازنده این مدارس را ارتقا داد. میگویند یکطرف این رقابت دولت است با بار سنگین، اما دولت منابع مالی بسیاری هم دارد. برای حل این معضل در زمان وزارتم، در كنار تقويت مدارس نمونه دولتی، مدارس نمونه مردمي را راه انداختیم. به نظر من این مدارس آنتیتز مدارس غیرانتفاعی بود. من معتقد بودم اگر دست مدارس غیرانتفاعی را باز بگذاریم، همه چیز را در اختیار میگیرند، چرا که گمان میکنند به لحاظ کیفیت حرف اول را میزنند، اما مدارس نمونه مردمی با مشارکت خانوادهها و شهریههای اندک بهوجود آمد که به لحاظ کیفیت به مدارس غیرانتفاعی نزدیک بود. این به نفع کسانی بود که واقعاً میخواستند بچههایشان از آموزش بهتری برخوردار باشند، اما توان مالی بالایی هم نداشتند. به نظر من این مدارس یک تجربه بسیار موفق بود و در یک نظرسنجی که از گروههای معلمین، دانشآموزان و خانوادههای دانشآموزان در مورد این مدارس به عمل آوردیم، میزان رضایتمندی از این مدارس در هر سه گروه، بالای 87درصد و در مورد معلمان بالای 95درصد بود. این مدارس با پشتوانه دولت تأمين ميشدند و برای ارتقای سطح فعاليتها، مبلغی از خانوادهها میگرفتیم که هزینه کیفیت بالاتر میشد. یکی از دلایل موفقیت این طرح، استقبالی بود که از آنها شد. ما پس از یک یا دو سال اول، شرط تبدیل یک مدرسه دولتی به نمونه مردمی را این گذاشته بودیم که بیش از 70درصد اولیای دانشآموزان موجود در این مدارس با تبدیل موافقت کنند. البته شرطهایی هم در مورد حداقل امکانات بود. جالب اينكه با تعداد زیادی درخواست از نقاط مختلف کشور روبهرو بودیم که خواستار تبدیل مدرسه دولتی به نمونه مردمی بودند. با کمال تأسف یکی از کارهایی که در آموزشوپرورش در دوره اصلاحات انجام شد، انحلال این مدارس بود، و البته به نظر من اين انحلال غیر قانونی بود. آقای خاتمی، وقتی خبر انحلال این مدارس را توسط وزیر وقت میشنوند، ناراحت میشوند، ولی با همان مشی که همواره قانون را ملاک میدانستند، این کار را به شورایعالی آموزشوپرورش ارجاع دادند، آقای مظفر وزیر وقت نیز در جلسه فوقالعاده شورا، این مدارس را منحل کردند. بزرگترین دلیل بر اشتباه بودن این تصمیم این بودکه پس از 4 سال که از اصلاحات گذشت، آقای مرتضی حاجی كه به وزارت آموزشوپرورش رسیدند تلاش زیادی کردندکه این مدارس را راهاندازی کنند و البته اینبار به نام «مدارس هیئت امنایی»، به این مفهوم که هیئت امنایی از اولیای دانشآموزان این مدارس را اداره میکنند. البته ايشان در تمام طول چهار سال وزارتشان نتوانستند این کار را انجام دهند. علت این عدمتوفيق هم روشن است، وقتی چیزی منحل میشود پتانسیلی از بین میرود و برگرداندن آن کار سادهای نیست. من معتقدم تز تشکیل مدارس غیرانتفاعی تز درستی بود. وقتی بنا شد بهعنوان وزیر در کابینه آقای مهندس موسوی به مجلس معرفی شوم، برای احترام به معاونین وزیر قبلی، آقای اکرمی، با معاونین ایشان جلسهای گذاشتم تا نظرات آنها را در مورد برنامههایم بگیرم. در آن جلسه یکی از معاونین، با عصبانیت به من گفت که اگر شما فکر میکنید که میآیید و یکساله میخ مدارس غیرانتفاعی را میکوبید و میروید، ما اجازه نمیدهیم. من به ایشان گفتم که اولاً من بهعنوان وزیر اگر بدانم که برنامهای درست است آن را اجرا میکنم. دوم اینکه بنا نیست من یکساله این کار را انجام دهم، من قرار است برای سالها در این وزارتخانه باشم و اجراي اين قانون از برنامههای من است. خود آقای موسوی نخستوزیر هم از من خواستند که این مدارس را راهاندازی کنم. ایشان خودشان پیش از انقلاب تجربه مدارس غیردولتی را داشتند و این موضوع را میفهمیدند. همان شخصی که در جلسه با من مخالفت کرد، بعدها از اولین کسانی بود که مدرسه غیرانتفاعی راهاندازی کرد و آن مدرسه از مدارس خوب تهران هم شد. این مدارس لوکوموتیوی شد که مدارس دولتی را هم بهدنبال خودش کشید. من معتقدم اگر آن سیاستها بهدرستی دنبال میشد و آنتیتز مدارس نمونه مردمی هم تقویت میشد، امروز ما شرایط بسیار بهتری داشتیم.
●قانوناساسی آموزشوپرورش را از ابتدایی تا دانشگاه رایگان میداند، آیا این تضادی با برنامههای شما نداشت؟
●●قانوناساسی میگوید دولت مکلف است وسایل تحصیل رایگان را تا پایان دوره متوسطه ایجاد کرده و دانشگاه را نیز در حد خودكفايي كشور تأمین کند، یعنی اگر دولتی توان مالی داشت، باید یک وعده غذای گرم هم به دانشآموز بدهد، زيرا دانشآموز گرسنه نمیتواند درس بخواند. یا اگر دولتی مانند سوئیس پولدار باشد، باید وسایل تحریر دانشآموز را نیز فراهم کند و یا اگر در روستایی یک کودک باید در مزرعه به کار گرفته شود تا منابع مالی خانواده تأمین شود و درنتیجه نمیتواند به درس بپردازد، دولت باید این خانواده را تأمین کند تا کودک به مدرسه برود. دولت ایران با توجه به شرایط جنگ و گرفتاریهای زیادی که برای دولت ایجاد شده یا دولت برای خودش ایجاد کرده و برعهده گرفته است ـ مانند دفاع، بهداشت و درمان، آموزش، امنیت و... که در قانون همگی بر عهده دولت است ـ اگر چند برابر این بودجهای که در اختیار دارد را نیز دراختیار داشت، که متأسفانه بخش عمدهای از تولید ناخالص داخلی كشور را تشكيل ميدهد، نمیتوانست به این امور رسیدگی کند. به نظر من میتوان قانوناساسی را اینگونه تفسیر کرد که دولت براساس تواناییهای مالی خودش سقف امکانات و وسایل آموزشی که میتواند در اختیار شهروندان قرار دهد را مشخص کند. دولت میتواند بگوید در حد تأمین کلاس، تخته، میز، صندلی و حقوق معلم را میتوانم تأمين كنم و بقيه برعهده مردم است. اما این مردم هم باید مشخص شوند، اگر کسی میتواند بخشی از هزینه تحصیل فرزندش را تقبل کند، باید راهی یافت که این کار را بکند. من در مورد دانشگاهها هم همین ایده را داشتم. به نظرم در تأسیس دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی یک اشتباه بزرگ رخ داده است که باید جداگانه به آن پرداخت. هم از نظر کیفیت آموزش این دانشگاهها سطح آموزشعالي را پایین آورد و هم اینکه از نظر اقتصادي و اجتماعي عادلانه نيست؛ شما دانشآموزی از یک خانواده ثروتمند را در نظر بگیرید که با دوپینگی که در کنکور میکند در رشته پزشکی در یک دانشگاه دولتی قبول میشود و تا پایان هفت سال تحصیلش حتی یک ریال هم هزینه نمیکند، درحالیکه خانوادهاش در سال میلیونها تومان خرج لباس و... همین دانشجو میکنند، اما یک دانشآموز که پدرش کارگر و یا بازنشسته است به خاطر اینکه نتوانسته است دوپینگ کند و چند تست کمتر از دانشآموز قبلی زده است، در دانشگاه آزاد یا غیرانتفاعی قبول میشود و هم باید هزینه خوابگاه بدهد، هم خورد و خوراکش را تأمین کند و هم شهریه تحصیلی بدهد و در عین حال از سطح کیفی پایینتر آموزشي هم برخوردار باشد؛ کجای این عادلانه است؟ من معتقدم در آموزشوپرورش هم اگر بحث قانوناساسی است که میتوان آن را تفسیر کرد، اما اگر بحث عدالت است که آنچه ما میگفتیم به عدالت نزدیکتر است. در مورد مدارس غیرانتفاعی ما طرحی را به اجرا گذاشته بودیم به نام طرح رافع (رشد استعدادهاي فرزندان علی)، آن موقع معاون مربوطه آقای زرهانی بود که خود روحیه عدالتطلبی داشت. براساس این طرح 10درصد از دانشآموزانی که استعداد بالا و توانایی مالی کمی داشتند، باید در مدارس غیرانتفاعی ثبتنام میشدند و شهریه آنها را آموزشوپرورش میداد. بخشی از این شهریه نقدی بود و بخشی با معرفی نيروي انساني پرداخت میشد. ما میتوانستیم به این ترتیب بیشتر به سمت عدالت گام برداریم. عدالت هیچگاه به صورت مطلق تحقق نمییابد، همواره مشکلاتی در جامعه وجود دارد که قابل حل نیست، اما مشکل در آموزشوپرورش این بود که هیچگاه برنامه و چشمانداز روشنی در آن وجود نداشت و متأسفانه مسائل در آموزشوپرورش ما به صورت آزمون و خطا پیش میرفت، درنتیجه گاهی چیزی در یک دوره ارزش بود و در دورهای دیگر ضد ارزش.
●در مدارس غیرانتفاعی و ملی زمان شاه، خانوادهها پول میدادند که فرزندانشان هم درس بخوانند و هم از آموزشهای رسمی برخوردار نشوند، در واقع بچهها انقلابی میشدند. این مدارس پیش از انقلاب سودی نداشتند، اما پس از انقلاب با وجود سود زیادی که داشتند، غیرانتفاعی نامیده میشدند؛ این نامگذاری چرا صورت گرفت؟
●●وقتی قانون تأسیس مدارس ملی پس از انقلاب تصویب شد، علیه این مصوبه هم در بدنه آموزشوپرورش و هم در جریان حاکم بر آموزشوپرورش فضای سنگینی حاکم شد. جریان حاکم بر آموزشوپرورش در آن زمان جریان وابسته به انجمن اسلامی معلمان بود که به شدت با مدارس غیرانتفاعی مخالفت ميكردند؛ اشخاصي چون آقايان کتیرایی، دوزدوزانی و مظفرنژاد، هم مدیریت را در دست داشتند و هم نفوذ زیادی داشتند. مجلس وقت هنگامی که میخواست در مورد این مصوبه تصمیم بگیرد، عنوان غیرانتفاعی را برگزید تا بگوید که این مدارس بنا نیست برای سود باشد، بلکه برای جلب مشارکت مردم و کمک به دولت است. این قانون با همین ترفند تصویب شد. این ترفند به نظر من نادرست بود، چرا که برمبنای یک فکر نادرست بنا شده بود. این فکر که هرکس در این مدارس سرمایهگذاری کند نباید به سود دست یابد فکری اساساً نادرست است. افراد کارآفرین و کسانیکه عرق خدمت به جامعه دارند، بايد سود سرمایهگذاری خود را نیز دریافت کنند. این اشخاص یا نباید وارد این عرصه میشدند و یا باید به شیوههای غیرقانونی، کسب درآمد میکردند، در واقع باید قانون مدارس غیرانتفاعی را دور میزدند. یک یا دو بار هم در مجلس مطرح شد که نام این مدارس تغییر کند، اما موافقت نشد.
اما اینکه پيش از انقلاب مردم پول میدادند تا هم بچهها آموزش ببینند و هم مخالف نظام وقت شوند، در مورد برخی از مدارس پيش از انقلاب درست است، اما در مورد بسیاری از آنها درست نیست. من زمانیکه دانشآموز بودم در محله سلسبیل (رودكي) زندگی میکردم، چند مدرسه ملی در این محل بود که نه کیفیت آموزشی در آنها به اندازه مدارس دولتی بود و نه فضا در آنها سیاسی یا مذهبی بود. این مدارس اتفاقاً برای نمرهدادن و پول درآوردن بود. در آن دوره اگر کسی دو بار در یک پايه تحصيلي مردود میشد، مدارس دولتی دیگر او را ثبتنام نمیکردند. برای این منظور او به مدارس ملی میرفت و در شهرهای بزرگ مدارسی مخصوص این کار بود که پول میگرفتند و نمره میدادند، یعنی سال سوم به این مدارس میرفتند و نمره میگرفتند و دوباره به مدارس دولتی برمیگشتند.
دولت زمان شاه هم در انحلال این مدارس نگاهش فقط نگاه سیاسی نبود، بلکه بخشی از آن نگاه علمی و تربیتی بود. البته حتماً نگاه سیاسی هم بوده، اما تنها این نگاه نبوده است. در برخی از این مدارس نهتنها کیفیت آموزش بسیار پایین بود، بلکه فضای مناسبی هم از نظر اجتماعی و فرهنگی نداشتند و سود کلانی هم در آنها نهفته بود، ازسويی در آن دوران پول نفت زیادی در دست دولت بود و دولت میخواست آن را خرج کند. عدهای انسان عاقل هم در آن نظام بودند که اعتقاد داشتند این پول را برای رفاه مردم و آموزش آنها در نظر بگیرند تا نارضایتیها کاهش یابد، براي نمونه تغذیه رایگان و آن همه تبلیغی که روی آموزش رایگان شد و دیگر طرحها در این راستا بود.
●شما برنامههای بسیاری در راستای خصوصی شدن آموزش و پرورش داشتید و در دوران وزارتتان طرحهای بسیاری را آغاز کردید، اما همانطور که خودتان هم میگویید این برنامهها یا به نتایج مورد نظر نرسید، یا بد رسید و یا کلاً پيگيري نشد و منتفي شد. آیا شما یک آسیبشناسی هم از این روند داشتید؟ چه شد که به نتایج مورد نظر در هیچيك از مواردی که گفتید نرسیدید؟
●●البته من فكر نميكنم تمام برنامهها شكست خورد و يا به اهداف خود نرسيد، براي نمونه ايجاد شاخه تحصيلي كار و دانش در نظام متوسطه از اقدامهاي موفقي بود كه بعدها هم دنبال شد، ولي در ارتباط با مواردي كه شما پرسيديد بايد اشاره كنم كه هم ما که 9سال در آموزشوپرورش خدمت کردیم نگاهمان اشکال داشت، هم کسانی که پس از ما آمدند و هم این اشکال به کل ساختار برمیگردد. در عرصههای دیگر هم همین مشکل را داریم، براي نمونه از اول انقلاب در مسئله اداره صنعت در کشور راههاي مختلف بي شماري پیمودهایم. در دوره آقای جهانگیری در دولت آقاي خاتمی طرح بزرگی در چند جلد با نام استراتژی توسعه صنعتی در ایران توسط اساتید دانشگاه شریف تهیه شد، تا بنا شد به اجرا برسد، دولت عوض شد و مسئولان دولت آقای احمدینژاد گفتند ما نیازی به این طرح نداریم، صنعت ما رو به رشد و شکوفايي است و به این طرحها نیازی نیست. جالب اینجاست که این اواخر یکی از معاونین وزارت صنایع گفته بود که ما نیازمند یک استراتژی برای توسعه صنایع هستیم، یعنی پس از 6سال بنا شده دوباره استراتژی بنویسند و برای این کار هم نمیخواهند سندی که پشتوانه بیش از صد متخصص و ساعتها کار دارد، بررسی کنند و اگر نقصی مشاهده کردند، برطرف کنند و اجرای آن را شروع کنند.البته من مطمئنم اگر خودشان هم بخواهند استراتژی بنویسند چند سالی طول میکشد و دولت عمرش به پایان میرسد و باز روز از نو و روزی از نو.
آنچه مربوط به کل نظام است همین نکته است. من كه وزیر شدم، یک نقاط ضعف و قوتی در من بوده است، براساس این نقاط ضعف و قوت کارهایی انجام دادهام و نتایجی خوب یا بد حاصل شده است. به نظر خودم کارهای خوبی انجام دادهام و وزیر بعدی هم براساس تواناییهایش کارهایی انجام دادهاست و برخی از کارهای مرا قبول نداشته و انجام نداده است، اگر از او هم بپرسید میگوید کارهایم خیلی خوب بود. همانطور که وزیر كنوني هم میگوید کارهایی که کردم همه خوب بود و این تازه 30درصد از تواناییهایم است و باقی آن برای بعد مانده است. این اشکال از نظام است؛ اشکال ما این بود که ما نتوانستیم اقداماتی را که برای آموزشوپرورش انجام دادیم، به اندازه کافی مستند و تئوریزه کنیم و مبانی قانونی محکمي پشت سر آن بگذاریم. البته در یک جاهایی چنين کردیم مثلاً تغییر نظام آموزش متوسطه را به تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی رساندیم، اجرا کردیم و حتی برخی از موانع قانونی آن را در مجلس برداشتیم، اما گروه بعدی که آمد گفت نظام واحدی خوب است، اما ما واحدی ـ سالی اجرا میکنیم نه واحدی ـ نیمسالی! در واقع یکی از اصلیترین نقاط قوت آموزش واحدی این است که نیمسالی باشد تا اگر دانشآموز در آن نيمسال عقب افتاد بتواند در همان سال جبران کند، براي نمونه اگر در درس فیزیک رد شود و بنا باشد سال بعد جبران کند مانند نظام قبلی آموزشوپرورش است و تغییری اتفاق نیفتاده است! انعطاف نظام ترمی (نيمسالي) این است که اگر دانشآموز در یک درس رد شد نيازي نباشد تمام دروس دیگر را نیز بخواند، همان یک درس را در ترم بعد جبران کند و یا اینکه در تابستان با استفاده از یک دوره فشرده جبران کند و مهر مردودی بر پیشانی او نخورد. درواقع نظام واحدی ـ سالی که پس از من ایجاد شد، اهداف نظام واحدی را محقق نمیکرد و ما نتوانسته بودیم مبانی قانونی این نوع نظام آموزشی را محکم کنیم تا دور از دسترس سليقهها قرار گیرد. البته ما گزارشی تهیه کردیم که در آن موقع فکر میکردیم آیندگان میتوانند با مراجعه به این گزارش فلسفه بسیاری از کارهایی که در آموزشوپرورش انجام شده است را بدانند، ولي ظاهراً مديران بعدي، وقت خواندن آن گزارش را هم نداشتند.
یکی از ضعفهای دیگر نظام ما این است که انباشت تجربه در آن صورت نمیگیرد، هرکس که میآید فکر میکند پیش از او همه یا خائن بودند و یا ناآگاه و تنها او همه چیز را میداند؛ در نتیجه هر چه گذشتگان انجام دادند نفی میکند و از ابتدا شروع میکند.
ضعف مدیراني كه پس از ما آمدند هم این بود که بدون توجه به فلسفه بسیاری از تصمیمگیریها و برنامههایی که اجرا شده بود خیلی زود اقدام به اجرای برخی تغییرات کردند که بعدها اشکال این تغییرات به چشمشان آمد و خواستند جبران کنند، ولي متأسفانه فرصت جبران از دستشان رفته بود.
●اوضاع نهادهای صنفی در زمان شما چگونه بود؟
●●همانطور كه گفتم نظر من اين است که آموزشوپرورش بخشی از جامعه مدنی است، بنابراین شما باید به آن بخشهایی از جامعه مدنی که میتوانند در آموزشوپرورش نقش ایفا کنند خیلی بها بدهید و نقش آنها را از دولت پررنگتر کنید. باید به تقسیمبندی سهگانهای که در مورد آموزشوپرورش گفتم دوباره بنگریم، در بخش اول آن ایدئولوژی را قرار دهیم و در بخشهای دیگر عرف، فرهنگ، عادات، علم و تكنولوژي بیشتر بايد مورد توجه قرار گیرند.
نهادهای صنفی آموزشوپرورش بهعنوان بخشی از جامعه مدنی باید نقش مهمی داشته باشند، اما متأسفانه در دوران مسئوليت من نتوانستیم این کار را انجام دهیم؛ یک دلیل آن غفلت خود من بود و دلیل دیگر فضای آن موقع جامعه. شما شرايط سال 1367 را نباید با دوران 1376 به بعد مقایسه کنید که بحث جامعه مدنی و توسعه سیاسی مطرح شد و رئیسجمهور و دولت هم از آنها دفاع کردند. من با این تحلیل که آموزشوپرورش درگیر مسائل پیش پا افتادهتر و کشندهتری همچون مدارس چند شیفته و یا مدارسی که در گاوداری تشکیل میشده روبهروست، رفع اين مشكلات را در اولويت ميدانستم. آقای مظفر در آن دوران مدیرکل آموزشوپرورش تهران بودند. اولین جلسهای که با همكاران ايشان داشتم، آنچنان ناامیدی و دلسردی در جمع آنها وجود داشت که معاون فنی و حرفهای آن موقع به من گفت آقای نجفی، سقف آموزشوپرورش بر سر ما خراب شده و ما زیر این سقف داریم نفسهای آخر را میکشیم، شما میگویید بیاییم تغییر ایجاد کنیم؟ آقای زرهانی در همان جلسه یا جلسه بعدی گفتند که ما جرأت نمیکنیم به عنوان معاون وزیر در جمع فرهنگیان حاضر شویم، برای اینکه از نظر مالی و... با پرسشهايی روبهروييم که هیچ جوابی برای آن نداریم.
ما با این فضا روبهرو بودیم و تحلیل من در آن زمان این بود که باید مشکلات کشندهتر آموزشوپرورش را زودتر حل کنیم. البته فکر میکنم از یک جایی به بعد که این مسائل کمی سبک شد دیگر قصور از من بود و خود را در این زمینه نکوهش میکنم که نتوانستم برای نهادهای جامعه مدنی و گروههای صنفی معلمان کار مؤثرتری انجام دهم، گرچه خیلی سعی میکردم از دیدگاههای گروههایی که آن زمان در آموزشوپرورش وجود داشتند استفاده کنم، اما نه به صورت نهادمند و جدی.
●اشاره كردید تحولات اساسی در دوران شما زیاد بوده است، اگر ممکن است فهرستی از این تحولات را برای ما بگویید.
●●یکی از این تحولات ارتقای سطح علمی معلمان بود. ما در یکی از این سالها 400هزار معلم داشتیم که همزمان در حال تحصیل بودند. هريک برای مقاطع بالاتر خود تحصیل میکردند. من معتقد بودم این ادامه تحصیل چند حسن دارد؛ نخست اینکه سطح علمی آموزشوپرورش بهطور طبیعی افزایش مییافت. دوم اینکه دلگرمی در فرهنگیان ایجاد میکرد تا برخی نارواییهایی که در حق آنها میشد را برای مدت کوتاهی نادیده بگیرند. سومین نکته اینکه حقوق آنها افزایش مییافت. این دورهها با ضمن خدمت فرق داشت؛ ضمن خدمت دورههایی بود که مثلاً برای یک تابستان طراحی میشد، اما این ادامه تحصیل بود و در آموزشوپرورش به یک جریان تبديل شد.
مسئله دیگر موضوع پژوهش بود، تا پيش از این پژوهش در آموزشوپرورش چندان معنایی نداشت. من چند نفر از اساتید برجسته از جمله آقای دکتر مهرمحمدی را دعوت کردم تا با ایشان این مسئله را مطرح کنم. آقای مهرمحمدی میگفت در دانشگاه کسی که با آموزشوپرورش همکاری میکند را به چشم حقارت میبینند. ما این نگاه را تغییر دادیم، ابتدا شوراي مركزي پژوهش تشکیل دادیم و بعد شوراهای استانی و نواحی آموزشوپرورش تشکیل شد، تا جایی که ترمی به نام معلم ـ محقق تعریف کردیم که معلمان پروژههایی در حد خود به شورای استان پیشنهاد میدادند، این شورا در حد خودش تأمین اعتبار میکرد و از یک حدی بالاتر، در مرکز تأمین اعتبار میشد و استادان بسیار برجستهای با ما همکاری میکردند. ما اولین پژوهشکده تعلیم و تربیت را تأسیس کردیم، بعدها این کار دنبال شد و چند پژوهشکده دیگر تأسیس شد و اکنون باعنوان پژوهشگاه تعلیم و تربیت فعالیت میکند. البته در حال حاضر نقش چندان تأثیرگذاری ندارد، درحالیکه در آن سالها ما هر ساله در تابستان با حضور معلم ـ محققها روش کاربردیکردن این پژوهشها را بررسی میکردیم و به نتايج بسيار خوبي هم رسيديم.
یکی دیگر از این کارها تغییر نظام تربیت معلم بود. مراکز تربیت معلم شبانهروزی بودند و نظام آموزش آنها واحدی نبود. در واقع سیستم دانشگاه بر آنها حاکم نبود و مدارک آنها به عنوان فوقدیپلم فقط در آموزشوپرورش ارزش داشت. ما این مسائل را حل کردیم. دانشآموز که میدید با انتخاب این رشتهها هم راه ادامه تحصیلش بسته میشود و هم در آموزشوپرورش مدرکش ارزش دارد، از انتخاب این رشتهها پرهیز میکرد، درنتیجه دانشآموزان خوب و متوسط سراغ این رشتهها نمیآمدند. ما تمام این مسائل را حل کردیم و راه ادامه تحصیل را تا دکترا باز کردیم.
همچنين با تشكيل مدارس غیرانتفاعی و قانون 3درصد، منابع تأمین مالي آموزشوپرورش را از انحصار دولت بیرون آوردیم. به باور من اگر این منابع متنوع نباشد، آموزشوپرورش رشد نمیکند.
مهمترین کاری که در آن زمان شد و متأسفانه به آن كم بها داده شده، ایجاد رشتههای کار و دانش بود. ما میخواستیم دانشآموزانی تربیت کنیم که بیش از آنکه به تئوری تسلط داشته باشند، تسلط عملی داشته باشند. این فلسفهای بود که هنرستانها بر آن بنیان شده بود، اما به اهداف خود نرسیده بود. کار و دانش در حال حاضر بيش از 500 رشته دارد. برخی از این رشتهها محلی بود، براي نمونه در بوشهر، رشته تربیت میگو یا فراوری خرما داشتیم. البته رشتههای عمومیتر هم بود. فنی حرفهایها باید در کنکور با دانشآموزان رشته ریاضی رقابت میکردند، اما ما برای کار و دانش این امکان را ایجاد کردیم که بدون کنکور در آموزشکدههای فنی حرفهای تا سطح فوقدیپلم تحصیل کنند، ضمن اینکه در کنار مدرک تحصیلیشان آنها گواهی مهارت در آن رشته از وزارت کار هم دریافت میکردند. حتی فرزند خود من در این رشتهها تحصیل کرد و دانشآموزان با معدل بالا به این رشتهها آمدند. برای اینکه ما برای این رشتهها جذابیت ایجاد کنیم برای این شاخهها سرودي تنظيم كردیم و آقای گلریز سرود آن را خواند. نظر ما این بود که فضا را به نفع این رشته تغییر دهیم تا خانواده اصرار نکند که فرزندش حتماً براي مهندسشدن شاخه نظري متوسطه را انتخاب كند.
در حال حاضر هم آموزشوپرورش ارزیابی مثبتی از این رشتهها دارد و سعی دارد آنها را توسعه دهد، اما کارهای ديگري باید بشود كه شاید بهطور کامل نشده باشد.
یکی از اقدامهاي مؤثر دیگر برگرداندن بهداشتیاران به مدارس بود. بهداشت یاران پیشاز این به وزارت بهداشت و درمان منتقل شده بودند و این کار مشکلاتی در مسائل بهداشتی بویژه در سطوح مدارس ابتدایی ایجاد کرده بود. درآن زمان آقای دکتر فاضل وزیر بهداشت و درمان بودند. ایشان نگاه بسیار بازی داشتند و بههیچوجه از منظر دستگاهی به مسائل نگاه نمیکردند. من با ایشان صحبت کردم و گفتم به نفع مملکت است که این بهداشتیاران به مدارس ابتدايي برگردند. خود آنها هم علاقه داشتند برگردند، چرا که برای این کار تربیت شده بودند. اینها معمولاً در وزارت بهداشت و درمان بهعنوان پرستار خدمت میکردند. ایشان موافقت کردند و ما با مصوبه دولت اینها را برگرداندیم. اكنون هم کمابیش هستند، اما ضعیف شدند.
یکی دیگر از اقدامها ایجاد مشاوره در دوره متوسطه بود. عنوان دوره راهنمایی، مشاوره و راهنمایی تحصیلی است. فلسفه این دوره که من در زمان شاه مدارکش را دیدم این است که دانشآموزی که از ابتدایی میآید، آن توان را ندارد که علایق و تواناییهای خود را تشخیص دهد، درنتیجه این دوره بهوجود آمده بود تا دانشآموز با رشتههای متوسطه آشنا شود و رشته مدنظرش را انتخاب کند. متأسفانه در دوره شاه این دوره به یک دوره خیلی ضعیف تبدیل شد، البته پس از انقلاب کمی بهتر شده بود. من اگر در وزارت میماندم، پس از متوسطه به این دوره میپرداختم. در واقع من از بالا شروع کرده بودم، اما مشاوره اساساً منتفی شده بود. ما دوره مشاوره را بخصوص در سال اول دبیرستان ایجاد کردیم. دانشآموزان معلمان مشاوري داشتند که با خانوادهها ارتباط داشتند. بخشی از مربیان پرورشی با گرفتن لیسانس مشاوره، به مشاور تبدیل شدند. آنها اگر حتی کودک نیاز به مشاوره روانی داشت، به سطوح كارشناسي بالاتر معرفی میکردند و اگر در حد توان خودشان بود مشاوره میدادند. این نیز کار مهمی بود که فکر میکنم در حال حاضر چندان جدي گرفته نميشود.
من وقتی وزیر شدم تجربه زیادی در آموزش و پرورش نداشتم. یک نیروی دانشگاهی بودم که مدتی وزیر آموزشعالی بودم و پس از آن باز به دانشگاه برگشتم، البته عضو شورایعالی آموزشوپرورش و ستاد تغییر نظام آموزشوپرورش که در زمان آقای اکرمی تشکیل شد هم بودم.
من جلساتی با حضور آقایان اکرمی، پرورش و دکتر شکوهی گذاشتم. آقای شکوهی در دنیا شناخته شده بودند و یکی از صاحبنظران حوزه آموزشوپرورش هستند. آقای شکوهی مجموعهای از بایدها و نبایدها به من گفتند که یادداشت کردم. ايشان دو چیز را بهعنوان توصیه به من گفتند، درباره تغییر نظام گفتند این چیزی که تا به حال بهعنوان تغییر نظام گفته شده است نه قابل دفاع است و نه قابل اجرا، شما تغییر نظام را از متوسطه شروع کن. این سخن برداشت مرا تقویت کرد و دید خود من هم همین بود. ایشان یک چیز دیگر هم گفتند که من گوش نکردم، گفتند در بحث رفاهی فرهنگیان وارد نشوید، چون دریایی است که شما را غرق میکند. یک میلیون معلم داشتیم که شاید 10 درصد آنها از نظر اقتصادي بالای خط متوسط جامعه بودند. من به این حرف گوش نکردم، چرا که دیدم بدون این کار پشتوانه فرهنگیان را از دست میدهم و نمیتوانم کار کنم. من به یک دیدگاه جهانی معتقد بودم که برای دستیابی به یک هدف بلندمدت باید هدفهای قابل دسترسی و کوچک را نیز طراحی کنیم تا مسیر حركت را شيرين و قابل تحملتر کند، براي نمونه در یک برنامه 10 ساله نمیتوان به مردم گفت شما 10 سال صبر کنید تا وضعتان خوب شود، باید بگوییم در این 10 سال پس از 2 سال این اتفاقات میافتد، این باعث میشود جامعه هم اعتمادش به شما بیشتر شود و هم اینکه بتواند مشكلات و سختيهاي مسير را تحمل کند. درنتیجه انجام برخی فعالیتهای رفاهی برای معلمان ضروري بود.
پیش از انقلاب اگر کسی به خواستگاری دختری میرفت و میگفت پدرم فرهنگی است، این خود بزرگترین تضمین بود و یا اگر یک فرهنگی در دعوایی حَکَم میشد، همه قبول میکردند. پس از انقلاب برعکس شده بود و معلمان نیاز داشتند که به جایگاه اصلی خود نزدیک شوند. خدا هم کمک کرد و در این راستا توفیق زیادی حاصل شد و تا حدودی مسائل رفاهی معلمان حل شد. کارهایی مانند ارتقای سطح تحصیلی هم به این هدف کمک میکرد. ما شروع به ایجاد مجتمعهای رفاهی به نام خانه معلم کردیم و اکنون در سراسر کشور در حدود 600 خانه معلم وجود دارد و وجود آنها موجب شده است كه يك فرهنگی بيشتر احساس شخصیت میکند. من همیشه میگفتم وقتی پسر یک فرهنگی با دختر یک کارمند بانک ازدواج میکند، خانواده کارمند بانک میگوید ما باشگاهی داریم که میتوانیم عروسی را در آنجا برگزار کنیم، ما کاری کردیم که فرهنگی هم بگوید ما خودمان باشگاهی داریم که امکانات خوبی دارد و عروسی را آنجا میگیریم. در حال حاضر در سراسر کشور باشگاههای فرهنگیان از بهترین باشگاههاست. اقدام ديگر تأسیس درمانگاههای معلمان بود که بهطور گسترده در کشور بهوجود آمد و در برخی از شهرها به بیمارستان فرهنگیان تبدیل شد. این بیمارستانها بسیار مجهز است. این نوع فعالیتهاي رفاهی یکی از دستاوردهاي موفقیتآمیز بود.
من معتقد بودم که اگر این امکانات ایجاد نشود نمیتوانیم تغییر بنیادی در آموزشوپرورش ایجاد کنیم. ما باید جایگاه از دست رفته معلمی را به او بازمیگرداندیم. حتی وضع تردد معلم به مدرسه از نظر دانشآموزان روي برداشت آنها نسبت به شغل معلمی تأثیر دارد. ما تغییراتی ایجاد کردیم که به نظرم بنیادی بود، در حال حاضر در مورد تمام آنها حضور ذهن ندارم، ولي تعداد طرحهاي مهم و تأثيرگذاري كه اجرا شد و بسياري از آنها موفق هم بود زياد است.
●يكي از وزراي پيشين معتقد بود که باید آنقدر تکلیف برای دانشآموز تعیین کرد که فرصت فکرکردن پيدا نکند.
●●البته این دیدگاه با ساخت انسان خلاق تناقض دارد. یکی از تحولات اساسی که ما ایجاد کردیم، در همین حوزه برخورد عقلاني با مباحث تربيتي و پرورشي بود. تا پيش از ورود من به آموزشوپرورش، مربی پرورشی در آموزشوپرورش جایگاهی حتی خارج از نظارت مدیران آموزش و پرورش داشت. در اکثر قریب به اتفاق موارد اگر اصطکاکی بین مدیر و مربی پرورشی ایجاد میشد، مدیر تغيير میكرد. ما گفتیم اصليترین مسئول در برابر فعالیتهای پرورشی خود مدیر است. در مورد دورههای افزایش سطح تحصیلی معلمان هم اولویت را به معلمان پرورشی دادیم، چرا که معتقد بودم اگر سطح عملی مربیان پرورشی افزایش یابد، عقلانیتر عمل میکنند. اما وقتی با مدرك دیپلم با یک دیدگاه محدود آمدهاند و در مدرسه میخواهند از خطوط انقلاب محافظت کنند، گاهی ممکن است کارهای نادرستی صورت گیرد. ما روندي آرام را انتخاب کرده بودیم، ولی در زمان آقای حاجی یک اقدام تند انجام شد. ما مربیان پرورشی را زیر نظر مدیر نشانده بودیم، آقای حاجی معاونت پرورشی را منحل کردند که حساسیتهایی برانگیخت که گویی ایشان میخواهند آموزشوپرورش را از مسائل مکتبی دور کنند. همیشه عدهای در کمین بودند که از یک اتفاق کوچک سوءاستفاده کنند. این وضع در زمان آقای خاتمی در سطح كلان مديريت كشور بیشتر مشاهده میشد که عدهای همیشه آماده کفن پوشیدن و اعتراض به اقدامهاي دولت ایشان بودند. به نظر من آقای حاجی قدری تندروی کرد، درحالیکه وجود معاونت پرورشی در سازمان، مشکلی ایجاد نمیکرد. این معاونت میتوانست از طریق ابزارهایش نظارت بیشتری بر مربیان پرورشی داشته باشد. هزاران دلیل وجود دارد که آموزش و پرورش از هم جدا نیستند، اما ما این موضوع را از خود مدرسه شروع کردیم نه از معاونت.
●شما وارث آموزشوپرورشی شدید که 26 هزار دانشآموز شهید و چند هزار معلم شهید داده بود. ضمن اینکه جانبازان و رزمندگان از درس عقب مانده هم بودند. البته نهادهایی هم بود که به خانواده شهدا و جانبازان رسیدگی میکردند، اما آیا خود شما هم برنامهای برای آنها داشتید؟
●●اصلیترین برنامه من در این مورد تقویت مدارس شاهد بود. این طرح مربوط به پيش از مسئوليت من بود و من سعی کردم آن را تقویت کنم. البته ایرادهايي مانند تجمیع همه فرزندان شهید در یکجا نیز وجود داشت، اما حتماً آقای کروبی هم گواهی میدهند که ما از نظر کیفیت، چهره این مدارس را دگرگون کردیم. آقای حسینی معاون آموزشی آقای کروبی و خود ایشان هم بسیار کمک کردند. من یکبار در دوران وزارتم استیضاح شدم و درآنجا مسائل خانوادهها و فرزندان شهيد مطرح شد. در آن جلسه گفتم شما از من چه انتظاری دارید؟ انتظار داريد در هر سخنرانی چند بار اسم خانواده شهدا را بیاورم یا اینکه مدارس شاهد را تقویت کنم؟ این مدارس از نظر کیفیت به سطحی رسیده بود که بسیاری از مسئولین، فرزندانشان را به این مدارس میفرستادند. ازسوي ديگر در آغاز دوره وزارت من جنگ کمکم رو به پایان بود. ما مجتمعهای آموزشی در جبههها تأسیس کردیم که در آن معلمان و دانشآموزان رزمنده به امر آموزش مشغول بودند. پس از یکسال جنگ پایان یافت و این مجتمعها به شهرها منتقل شد و اولین دورههای اجرای نظام واحدی، پيش از تصویب طرح تغییر ساختار مدارس متوسطه در این مدارس اجرا شد. از امام مجوز خاص برای کمک به این مدارس گرفتیم و به نظرم در این حوزه نیز اقدامات ما قابل توجه بوده است و اميدوارم كه مورد رضايت و قبول درگاه خداوند قرار گرفته باشد.
منبع: http://bohluli.blogfa.com/post-629.aspx
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر