۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

دیگر نمی خواهم تورا...

دیگر؛

نمی خواهم تو را،


چون بیش آزردی مرا


تهمت زدی هر روز و شب


هم حرف بد، هم افترا


ای جان من،


جانان من


ای دین و هم ایمان من


من خسته ام دانی چرا !


دیگر زبان بند و کمی


آخر رسان این ماجرا


من بیش دل خونت شدم


معشوق و مجنونت شدم


از دل برون کن مهر من


خالی کنم این سینه را


هرگز نبودی یار من


همراه من، غمخوار من


آسان به چنگ آوردی ام


آسان تَرک دادی مرا


دیگر برو،


شاید بس است


در انتظارت یک کس است


پیروز باش و پایدار


سرزنده و امیدوار


ما پیش از این هم اندکی


رنجور و نالان بوده ایم


پس بعد از این هم نازنین


در پیله ی خود سر برم


غمخانه گردد این سرم
چون بعد ازین یادت کنم؛

نی ناله خواهم کرد و نی،


افغان و گویم کاو چرا..................؟

هیچ نظری موجود نیست: