۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

زخم هایی که عمیق تر می شوند

« به دنبال این هستیم که زخم های موجود بربدنه این وزارت خانه را ترمیم کنیم...»
« ... هدف آن است که آموزش و پرورش بتواند به جایگاه اصلی و واقعی خود برسد.»
جمله های بالا بخشی از سخنان وزیرآموزش و پرورش در مصاحبه با روزنامه شرق (چهارشنبه 5 مرداد1390) است. به عنوان یک معلم و دست اندرکار تعلیم و تربیت،لازم می دانم نکاتی را یاد آور شوم.


بدون تردید زخم های کهنه و عمیقی برپیکره نظام آموزشی کشور از گذشته تاکنون وجود داشته و دارد که زدودن و حتی ترمیم آن ها،نیاز به عزم ملی،زمان،برنامه ریزی دقیق،مدیریت قوی،مشارکت موثر دست اندرکاران و... دارد. البته رفع مشکلات در وزارت خانه ای که «به اندازه یک دولت است» و« رساندن آن به جایگاه اصلی خود» در یک دوره چهارساله،با فرض فراهم بودن تمامی شرایط هم،دور از ذهن به نظر می رسد،لیکن می توان اقداماتی انجام داد که مسیر حرکت،به جهت درست هدایت شود. نکته ای که در محدوده زمانی وزارت حاج بابایی کمتر دیده شده است - اگر نگوییم اصلا ً.

به عنوان مثال به دو نمونه از این اقدامات اشاره می نمایم :
1. برای کشوری با شرایط جغرافیایی و تنوع قومی مانند ایران،تمرکز گرایی یکی از ناکارآمدترین شیوه های مدیریتی است. بدون تردید تمرکز شدید اداری و بی توجهی به تفاوت شرایط فرهنگی،اجتماعی و اقتصادی مناطق مختلف کشور،یکی از عمیق ترین زخم هایی است که پیکر آموزش و پرورش ما را می آزارد. هرچند دولت و وزیر کنونی به وجود آورنده این شیوه مدیریتی نیستند،اما قطعا ً در تشدید آن نقش داشته اند. حفظ ساختار و شیوه مدیریت سنتی در اداره امور،نگاه یکسویه و از بالا به پایین،ارسال بخشنامه های واحد به سراسر کشوربه عنوان الگوی چاره ساز و لازم الاجرا،سلب اختیار از مدیران مدارس و مدیران رده های میانی تا بالا،دخالت ندادن معلمان در برنامه ریزی،اجرا و ارزیابی برنامه های آموزشی در سطوح مختلف،لغو طرح هایی نظیر مدیریت انتخابی مدارس و مناطق و... همه و همه بخشی از اقداماتی است که در دولت های نهم و دهم صرفنظر ازاین که چه کسی وزیر بوده است، اجرا شده که تماما ً در راستای تمرکز گرایی بیشتر می باشند. نتیجه آن نیز به صورت جاذبه نداشتن مدیریت در نظام آموزش و پرورش،مرگ ابتکار و نوآوری دراداره امور،بی انگیزگی معلمان برای مشارکت در رفع مشکلات اخلاقی و آموزشی دانش آموزان در مدرسه و... خود را نمایان ساخته است.
تجربه کشورهای مختلف جهان نشان می دهد غیر متمرکز نمودن آموزش و پرورش و خارج کردن آن از انحصار دولت گام مهمی در بهبود شرایط آموزش از نظر کمی و کیفی است. لیکن متأسفانه نشانی از آن در آموزش وپرورش ما دیده نمی شود.
2. نظام آموزشی ما مبانی نظری روشنی ندارد. به عبارت دیگر هنوز به طور دقیق نمی دانیم از آموزش و پرورش چه می خواهیم و چگونه می خواهیم به آن دست یابیم. به عنوان مثال آیا هدف ما آن گونه که قانون اهداف و وظایف وزارت آموزش و پرورش (مصوب1366) در ماده یک می گوید « تقویت و تحکیم مبانی اعتقادی و معنوی دانش آموزان » است یا در ماده دو بند 2 «پرورش دانش آموزان براساس ارزش های اسلامی » است؟ آیا می خواهیم دانش آموزان،در پایان دوره تحصیلات متوسطه،سربازانی گوش به فرمان در راستای اهداف دولت باشند؟ آیا می خواهیم از آن ها نیروی کار ماهر و نیمه ماهر برای بخش های مختلف اقتصادی کشور بسازیم؟ می توان پاسخ داد که اینها،تناقضی با یکدیگر ندارند و دستیابی به هرکدام نفی موارد دیگر را نمی کند،اما این را هم باید در نظرگرفت که دسترسی به هرکدام،راهکار،ابزار و اولویت های خود را می طلبد. در حال حاضر،ما همه را می خواهیم و هیچ یک را به دست نمی آوریم. نگاهی به میزان مهارت دیپلمه هایی که می خواهند وارد بازار کار شوند،همچنین به صفحه ی حوادث روزنامه ها و آمار روزافزون آسیب های اجتماعی،جرم و جنایت،و تلاش نیروی انتظامی(!؟) برای کنترل ظاهر و رفتار نوجوانان وجوانان درعرصه اجتماع،درجه موفقیت نظام آموزشی در دست یابی به اهداف کلی و آرمانی خود را نمایان می سازد.
وزارت آموزش و پرورش در دوران مدیریت حاج بابایی چه اقداماتی در جهت تبین بیشتر و رفتاری نمودن هدف های کلی فوق آغاز نموده است؟

هیچ نظری موجود نیست: